تصور منو و بابایی از چهره دخملی
چند شب پیش، هم توی خواب بابا رضا اومده بودی هم عمه فهیمه، که جفتشون میگفتند خیلی درشت بودی و پر مو و موهاتم مشکی بوده
بابا رضا میگفتن شبیه خودش بودی و پوست صورتت گندمی بوده و آروم تو بغل بابایی داشتی این ور اونورو نگاه میکردی و عمه فهیمه میگفتن سفید بودی و لپی و خوردنی
از موقعی که بابا و عمه از چهره ات برام گفتند انگاری دیگه قیافت قشنگ برام ملموسه جوریکه میدونم چه شکلی هستی، آدم دست خودش نیست دوست داریم زودی بیای ببینیم چه شکلی هستی،حالا بقول مامان جون(مامان عالیه) زشتی و خوشگلی مهم نیست خداکنه سالم باشی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی