قشنگترین غزل زندگی منو بابا

یووووهوووووووووووو

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز جان بعد ار دوماه بلاخره امروز اومدم برای آپ کردن وبلاگ گل پسرم الان که دارم برات مینویسم مورخ 1394/10/05, 35 هفته و 4 روزه که مهمون دل مامانی هستی، اینم شکم مامان تو این هفته با 20 کیلو و نیم اضافه وزن : البته وزن شما طبق آخرین سونوگرافی در 35 هفته و یه روز معادل 2650 به اضافه و منهای 385 بیشترگرم نیس -من فکر میکردم با این شکمم الان پنج کیلو باشی،اینم تصویر اخرین سونوگرافی مامان که تاریخ زایمان رو دکترتون زدن 29 دی من اصرار کردم نمیشه زودتر بخاطره اصرار مامان وقت عمل رو فقط دو روز زودتر انداختن ، یعنی بی حساب پیش پسره قشنگ مامان 27 دی سال 94 از دل مامانی ...
5 دی 1394

دالی آقا محمدبهداد - پسره قشنگ مامان

خووووووووووووووووووووووب از عنوان کاملاً مشخصه که تو دلی من یه کاکل پسره-قنده عسله پسره عزیزدردونه من از هفته بیست بود(مورخ 1394/06/04) که تکوناتونو مثل بال بال زدن پروانه تو دلم احساس میکردم اما هنوز توی شوک بودم و میگفتم نکنه تکون خوردنات این شکلی نیس هفته بیست و یک به بعد دیگه کاملاً حرکاتت برام محسوس بود جوریکه  روز 1394/06/28(هفته بیست و سه) از صبح وروجک کوچولوی مامان انگاری خلف وعده میکردی و آروم نمیگرفتی و مدام تو دل مامانی اینور اونور میرفتی و مامان سعیده نگران شده بود که آخه چرااااااااااا-ممکنه اینهمه تکون طبیعی نباشه؟؟  نکنه پسر کوچولوم خدایی نکرده مشکلی براش پیش اومده به بابایی گفتم و سریع رفتیم اورژانس بیمار...
7 مهر 1394

مامانی اومد با یسری خرید و خبرای نصفه نیمه

سلاااااااااااااااااااااااام نفس مامان الان که دارم برات مینویسم (مورخ 1394/06/17)فرشته کوچولوی خوش قدم زندگی مامان و بابا  21 هفته و چهار روز داره یعنی دقیقاً امروز وارده ماه 6 شدیم، نمیدونی تو دلم چه همه اشتیاق حضورت رو دارم گلدونه من، ان شاالله خدا تو دل همه منتظرا چندتادونه ازین فرشته ها بذاره نی نی من ، مامان روز 1394/06/04 مثله یه مادر نمونه رفت مطب دکتر-اونجا سونو شدم و همه چی شکر خدا خوب بود و جنسیت دردونه ام تشخیص داده شد 95% یه شازده کوچولوی خواستنی هستی-ان شاالله سالم باشی نی نی مامان منکه باز نفهمیدم اینا چیه و کجای نفس مامانه ، حالا ان شاالله خودت اومدی برام توضیح میدی بعد از کلی تلاش مستمر متوجه شدم تصویر سم...
17 شهريور 1394

عشقولی مامان در شانزده هفتگی

نی نی ندیده مامانی چطوره دردونه مامان مرداد ماه تاریخ 1394/05/05 رفتم مطب دکتر - دکتره مهربونت مامانی رو سونو کردن و اینریختـــــــــــ ـــــــــی گف منکه نفهمیدم جنسیت رو-منم که اصلاً برام مهم نبود بیخیال گفتم مهم نیس-سالم باشه ان شاالله همین حین یهو دکتر گف عزیزم جفت خیلی پایینه باید بیشتر استراحت کنی تا خدایی نکرده اتفاقی برات نیوفته - منم دیگه وا داده بودم که خدا آخه اینو دیگه کجای دلم بذارم گفتم آقای دکتر من صبح تا ظهر سرکارم و همش نشستم و بعدازظهرام همش خوابم،استراحت بیشتر ازین، اصلاً الان میشه استراحت رو برا من معنی کنین دکتر از لحن حرف زدنم زد زیره خنده گفت نشستن که استراحت نیس-برام سونو جهت بررسی دقیق جفت و جنین نوشت و گفت چون ...
3 شهريور 1394

خدا داره قشنگترین غزل زندگیمو بهم برمیگردونه

خدا جونم شکرت-من اومدم با خبرای خووووووووووووووووووووووووووب به توصیه یکی از دکترا تا یکسال صبر کردیم ، بعد از سه ماه انتظار، روز سه شنبه 23 اردیبهشت 94 متوجه شدم بی بی چک مثبت شده اونروز باید میرفتیم کرج عروسی فامیلای بابا آقا رضا بعد از برگشت از سفر بخاطر کسالت سرماخوردگی بابایی دوروز بعد چهارشنبه 30 اردیبهشت 94 رفتیم آزمایش خون و فردا ظهرش متوجه شدیم خداااااااااااااااااای همیشه همراه، هدیه کوچولو و قشنگشو گذاشته تو دلم بعد با دست پر و جواب مثبت بعلاوه کمی چاشنی استرس رفتیم مطب خانوم دکتر طاهره کرباسی اونم گف زوده برا سونو فعلاً دوشنبه هفته بعد بیا که همه چیه دردونه من شکل گرفته باشه و تو سونو دیده شه و من منتظر تا روز دوشنبه...
31 ارديبهشت 1394

خداجونم امیدم رو ناامید نکن

الان ده ماهه که از اتفاق از دست دادن دخملکم میگذره نمیخوام در موردش حرف بزنم، همین نوشتن یه جمله بالا دوباره منو به گریه انداخت خدا جون حکمتتو شکر خداجونم تو این مدت حتی تو گریه هام هم مدام داد میزدم خداجون شکرت، نگفتم چراااااااااااااااااا خودمو دلداری میدادم که حتماً خدا دوستم داشته که از فرط علاقه خواسته منو درگیر با یه بچه ناقص نکنه خدا من، توی دوران بارداریم همه اش ازت خواستم که خدایا بچه ام سالم باشه، صالح باشه، عاقبت بخیر باشه، اینده ازدواجش خوشبختی براش رقم بخوره وقتی بهم گفتن دخملکم قلبش نمیزنه ازت معجزه خواستم اما ..... گفتم حکماً از مهربونیه شاید یکی ازین اتفاقا قرار بوده نیوفته شاید سالم یا صالح یا عاقبت بخیر یا...
5 آذر 1393

نواخته نشدن صدای قلب قشنگترین غزل زندگی من

صدای قلب قشنگترین غزل زندگی منو بابا روز 7 بهمن با تلاش همه دکترا شنیده نشد و خدا دختره منو بدنیا نیومده از ما گرفت التماس دعا از همه اونایی که این متن رو میخونم دارم خیلی سخته نه ماه با دخترم زندگی کردم و منو باباش حضورشو میون خودمون تجسم میکردیم و مدام درباره اش صحبت میکردیم صلاح خدا این بود، ناشکری نمیکنم و خودمو با فکرایی که شاید خدا دوستم داشته و نبودنش و گرفتنش رو صلاح دونسته ، شاید دخترم ظاهرش سالم بوده اما از نظر ذهنی ... نمیدونم اینطوری خودم رو آروم میکنم،آخه اتفاقی که برای من افتاد بقول دکترم از نادرترین اتفاقایی هست که پیش میاد و خدا میخواسته عمر دختر من با لخته شدن خون توی بند ناف و نرسیدن غذا بهش همین قدر بیشتر نباشه ...
11 اسفند 1392

موفقیت راه اندازی وبلاگ بعد از کلی تنبلی

بلاخره امروز بعد از کلی تنبل بازی موفق شدم وبلاگتو راه اندازی کنم دختره مامان تو هنوز سنت به سال نرسیده،١٢خرداد ٩٢ بود که منو بابا فهمیدیم تقریباً یکماهه خدا تورو به ما داده، الانم ٣٥ هفته داری و مامان سعیده از ١٦ هفتگی لذت تیپا زدنتو داره حس میکنه و الان که دیگه خیلی وروجک شدی و طبق گفته دکتر حجت ایشالا ١٥ بهمن ٩٢ میای توی این دنیا، خداروشکر دوران بارداری با همه سختی هایی که داشت داره تموم میشه و منم مشتاقانه منتظر بوسیدن روی ماهت هستم  بذار از بابا رضا هم واست بنویسم، میگن دختر که باشی لوس بابایی،عزیز دردونه بابایی، خلاصه دختر نفس باباست...ولی انگاری هنوز نیومده عزیزدردونه بابا شدی،نمیدونی که چقدر&n...
19 دی 1392

تصور منو و بابایی از چهره دخملی

چند شب پیش، هم توی خواب بابا رضا اومده بودی هم عمه فهیمه، که جفتشون میگفتند خیلی درشت بودی و پر مو و موهاتم مشکی بوده بابا رضا میگفتن شبیه خودش بودی و پوست صورتت گندمی بوده و آروم تو بغل بابایی داشتی این ور اونورو نگاه میکردی و عمه فهیمه میگفتن سفید بودی و لپی و خوردنی از موقعی که بابا و عمه از چهره ات برام گفتند انگاری دیگه قیافت قشنگ برام ملموسه جوریکه میدونم چه شکلی هستی، آدم دست خودش نیست دوست داریم زودی بیای ببینیم چه شکلی هستی ،حالا بقول مامان جون(مامان عالیه) زشتی و خوشگلی مهم نیست خداکنه سالم باشی   ...
19 دی 1392
1